ـآرمیتــاـآرمیتــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

ـآرمی ـــتـا ے عشــق ِ مـ♥ـآ

چهارشنبه هجدهم بهمن 1391 ساعت 14:1

تا میخوام ازش عکس بگیرم می دونه انگار ژس میگره ..     برآيمـ در رديفـ کسانيـ هستيـ کــــــــــــــــــــــــــــهـ بهـ قولـ نيمايوشيجـ : يادتـ روشنمـ ميدآرد! ××××××××××× ××××××××× ××××××× ××××× ××× × × ××× ××××× ××××××× ××××××××× ...
18 بهمن 1391

لا لا لا لا

حقیقت داره دلتنگی دلیل اینکه آرومم امید لمس دستاته همین لبخند پنهانی کنار لحن گیارته دلیل اینکه تنهاییم همین دستایه تنهامه همین دنیای تاریکم همین تردید چشمامه شبیه حس قدیمام دچار شک وبی رنگی من ارومم توتنهایی حقیقت داره دلتنگی لا لا لا لا هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه ببین دنیا پر از رنگه هنوزم عشق محکومه لا لا لالا تو دلگیری نمی دونی چه رویایی به من دادی اگه فکر می کنی مردم برو رد شو تو آزادی نمی دونی چقدر شخته تو پشت نبض دیواری نمی دونم تو این روزا چه احساسی به من دادی شبیه حس قدیمام دچار شک وبی رنگی من ارومم توتنهایی حقیقت داره دلتنگی لا لا لا لا نه اینکه سرد ومغرورم نه اینکه دور از احساسم بزار دس...
18 بهمن 1391

عملیاآت انهدام گل ماشین توسط آرمیتا شروع میشه.....این خیلی قشنگه حالا بکنم ببینم جنسش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  اینم برگشتنی ..عاشق رانندگیه جوجویییییییی       قدوبالات وبخورم....       چه ذوقی میکنه وایستاده جوجویی مااااااااااااااااا   امروز من وبابایی محمد وآرمیتا ناناز رفتیم تفریح بیرون البته به افتخار بهتر شدنمون چون همه مریض بودیم ...بالاخره تصمیم گرفتیم بریم عمارت ...آرمیتا خیلی سرو صدا می کرد آخه دخمل نانازم خیلی خیلی خوش صدا وخوش جیغه .امان وقتی یه جیغ نمی زنه از ذوق همه برمی گردن ونگاش می کنن ....جیغ میزنه بدون هیچ خشی .... ...
14 بهمن 1391

آرمیتا و شکیباخونه عمه مرجان

امروزجمعه بود منو بابایی وعمه مرجان رفتیم خرید تو وشکیبا توکالسکه چقد می خندیدین مخصوصا تو که آنچنان شوقی می کردی دائم می خندیدی با بابایی خسته که شدید روی صندلی می شستین تا ما از خرید بیایم کلی راه رفتیم بعد ساعت ۴رفتیم خونه یه روز شیرین بود  .   مارفتیم خرید کفش واسه آرمیتا وشکیبا .....شکیبا هل نده جام تنگه وای چه کیفی میده     هیم چه چشمایی شکیبا به به موهات منو کشته دختر عمه جون....   آرمیتا و شکیباخونه عمه مرجان چقد این دوتا چقد خوشحالند اینم گلشون نازین..... 13بهمن91   ...
13 بهمن 1391

روز یکشنبه

 روز یکشنبه توی جاده ازشاهرود ردشده بودیم وما وایستادیم تا آرمیتا هوایی بخوره نازگل ما دیگه تو ماشین وانمی ایستاد اینجا هوا خیلی خوب بودوچند دقیقه ای بود که نشستیم بعد را افتادیم ... ...
13 بهمن 1391

فدات...

قدوبالای وروجکم تو آینه فدات...   یه دهن بخونم............ اااااای جونم   قدمتات روچشام بیا ومهمونم شو      گرمی خونم شو ای جونم بیا که داغونم ای جونم ..  تو که نیستی یه سرگردون دیونم.....  ای جونم من این حس قشنگ وبه تو مدیونممیدونم تا دنیا باشه عاشق تو می مونم...... چرا تو مو نداری ها می خوای حنا رو سرت بزارم تا مو در بیاری .. مامان حنا وقهوه درس کن تا تو سر قل قلی بزارم......   آرمیتا ..............نکن نکن غلغلکم میاد ...
12 بهمن 1391